پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن، برای مثال هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ / ستمگاره خوانیمش و بی فروغ (فردوسی - ۷/۴۵۴)
پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن، برای مِثال هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ / ستمگاره خوانیمش و بی فروغ (فردوسی - ۷/۴۵۴)
دشمنی به دل گرفتن. دشمنی دردل نهان داشتن. عداوت در دل پیدا کردن: چنین گفت هرگز که دید این شگفت دژم گشت وز پور کینه گرفت. (شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 1359). مرا به گاه و به تخت تو هیچ حاجت نیست به دل چه کینه گرفتی ز من به بی گنهی ؟ ناصرخسرو. ، انتقام گرفتن. انتقام جویی کردن: علو همت من کینه از دشمن نمی گیرد به رنگ شعله خون خار بر گردن نمی گیرد. میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج). و رجوع به کین گرفتن شود
دشمنی به دل گرفتن. دشمنی دردل نهان داشتن. عداوت در دل پیدا کردن: چنین گفت هرگز که دید این شگفت دژم گشت وز پور کینه گرفت. (شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 1359). مرا به گاه و به تخت تو هیچ حاجت نیست به دل چه کینه گرفتی ز من به بی گنهی ؟ ناصرخسرو. ، انتقام گرفتن. انتقام جویی کردن: علو همت من کینه از دشمن نمی گیرد به رنگ شعله خون خار بر گردن نمی گیرد. میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج). و رجوع به کین گرفتن شود
در مدارس، پس از جواب دادن به سوءالات معلم یا گذراندن امتحانات از ممتحن مناسب و مطابق پاسخ های درستی که شاگرد داده است به اخذ نمره ای که معرف معلومات اوست موفق شدن. مقابل نمره دادن
در مدارس، پس از جواب دادن به سوءالات معلم یا گذراندن امتحانات از ممتحن مناسب و مطابق پاسخ های درستی که شاگرد داده است به اخذ نمره ای که معرف معلومات اوست موفق شدن. مقابل نمره دادن
پیشه کردن. پیشه ساختن. حرفت و شغل خود قرار دادن. کار و عمل خویش ساختن: و گر بددلی پیشه گیرد جوان بماند منش پست و تیره روان. فردوسی. هر آنکس که او پیشه گیرد دروغ ستمکاره خوانیمش و بی فروغ. فردوسی. راست گفتن پیشه گیرید که روی را روشن دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). اگر شاعری را تو پیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را. ناصرخسرو. نیک بد گفتن من پیشه گرفت تاببد گفتن او پیش آیم. خاقانی. پس ایشان آتش پرستیدن پیشه گرفتند. (مجمل التواریخ و القصص ص 104). می آریم و نشاط اندیشه گیریم طرب سازیم و شادی پیشه گیریم. نظامی
پیشه کردن. پیشه ساختن. حرفت و شغل خود قرار دادن. کار و عمل خویش ساختن: و گر بددلی پیشه گیرد جوان بماند منش پست و تیره روان. فردوسی. هر آنکس که او پیشه گیرد دروغ ستمکاره خوانیمش و بی فروغ. فردوسی. راست گفتن پیشه گیرید که روی را روشن دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). اگر شاعری را تو پیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را. ناصرخسرو. نیک بد گفتن من پیشه گرفت تاببد گفتن او پیش آیم. خاقانی. پس ایشان آتش پرستیدن پیشه گرفتند. (مجمل التواریخ و القصص ص 104). می آریم و نشاط اندیشه گیریم طرب سازیم و شادی پیشه گیریم. نظامی
به بیگاری گرفتن: دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم. ناصرخسرو. او نداندکه ترا عشق چنین سخره گرفت خویش را رسوا زنهار مکن گو نکنم. مسعودسعد. چون لاشۀ تو سخره گرفتند بر تو چرخ منت بنزل یک تن تنها برافکند. خاقانی. چون اسب ترا سخره گرفتند یکی دان خشک آخور و تر سبزه چه در بند چرایی. خاقانی. گفت شنیدم که شتر را به سخره میگیرند. (سعدی) ، بزور و جبر گرفتن. جبر کردن. (ناظم الاطباء). - سخره گیر، بمعنی بیگار گیرنده: بر هر گناه سخرۀ دیوم بخیرخیر یا رب مرا خلاص ده از دیو سخره گیر. سوزنی
به بیگاری گرفتن: دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم. ناصرخسرو. او نداندکه ترا عشق چنین سخره گرفت خویش را رسوا زنهار مکن گو نکنم. مسعودسعد. چون لاشۀ تو سخره گرفتند بر تو چرخ منت بنزل یک تن تنها برافکند. خاقانی. چون اسب ترا سخره گرفتند یکی دان خشک آخور و تر سبزه چه در بند چرایی. خاقانی. گفت شنیدم که شتر را به سخره میگیرند. (سعدی) ، بزور و جبر گرفتن. جبر کردن. (ناظم الاطباء). - سخره گیر، بمعنی بیگار گیرنده: بر هر گناه سخرۀ دیوم بخیرخیر یا رب مرا خلاص ده از دیو سخره گیر. سوزنی
قوت یافتن، زیاد شدن افزون گردیدن: (دو گوش و دو پای من آهو گرفت تهی دستی و سال نیرو گرفت) (شا. بخ. 1729: 6)، ترقی کردن: (کار ملاحده - خذ لهم الله - نیرو گرفت و داعیان ایشان بهرشهری پراکنده شدند)
قوت یافتن، زیاد شدن افزون گردیدن: (دو گوش و دو پای من آهو گرفت تهی دستی و سال نیرو گرفت) (شا. بخ. 1729: 6)، ترقی کردن: (کار ملاحده - خذ لهم الله - نیرو گرفت و داعیان ایشان بهرشهری پراکنده شدند)
پیشه کردن پیشه ساختن حرفه و شغل خود قرار دادن: اگرشاعری را تو پیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را. (ناصرخسرو)، کار خود قرار دادن عمل خود ساختن ورزیدن: هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ ستمکاره خوانیمش و بی فروغ. (شا. لغ)
پیشه کردن پیشه ساختن حرفه و شغل خود قرار دادن: اگرشاعری را تو پیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را. (ناصرخسرو)، کار خود قرار دادن عمل خود ساختن ورزیدن: هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ ستمکاره خوانیمش و بی فروغ. (شا. لغ)